سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، کارهای والا و ارجمند را دوستمی دارد و کارهای حقیر و خُرد را ناخوش می دارد [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 86 خرداد 6 , ساعت 12:43 عصر

 

«و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى‏» (على علیه السلام)

خانه عایشه ماتم کده است.على (ع) ،فاطمه،عباس،زبیر،فرزندان فاطمه حسن،حسین دختران او زینب و ام کلثوم اشک مى‏ریزند. على بهمکارى اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوى پیغمبر است.در آن لحظه‏هاى دردناک بر آن جمع کوچک چه گذشته است؟ خدا مى‏داند.کار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشده،بانگى بگوش مى‏رسد:الله اکبر.

على به عباس:

-عمو.

معنى این تکبیر چیست؟

-معنى آن اینست که آنچه نباید بشود شد (1) .

دیرى نمى‏گذرد که بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مى‏رسد.فریاد هر لحظه رساتر مى‏شود:

-بیرون بیائید!بیرون بیائید!و گرنه همه‏تان را آتش مى‏زنیم!دختر پیغمبر بدر حجره مى‏رود.در آنجا با عمر روبرو مى‏شود که آتشى در دست دارد.

-عمر!چه شده؟چه خبر است؟

-على،عباس و بنى هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند!

-کدام خلیفه؟امام مسلمانان هم اکنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است.

-از این لحظه امام مسلمانان ابو بکر است.مردم در سقیفه بنى ساعده با او بیعت کردند.بنى هاشم هم باید با او بیعت کنند.

-و اگر نیایند؟.

خانه را با هر که در او هست آتش خواهم زد مگر آنکه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفته‏اند به پذیرید.

-عمر.مى‏خواهى خانه ما را آتش بزنى؟

-آرى (2) .

-این گفتگو بهمین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است؟یا نه خدا مى‏داند.

اکنون که مشغول نوشتن این داستان هستم،کتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذرى را پیش چشم دارم داستان را چنانکه نوشته شد از آن دو کتاب نقل مى‏کنم.بسیار بعید و بلکه ناممکن مى‏نماید چنین داستانى را بدین صورت هواخواهان شیعه یا دسته‏هاى سیاسى موافق آنان ساخته باشند،چه دوستداران شیعه در سده‏هاى نخستین اسلام نیروئى نداشته و در اقلیت‏بسر مى‏برده‏اند.چنانکه مى‏بینیم این گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعکس شده است،بدین ترتیب احتمال جعل در آن نمى‏رود.در کتابهاى دیگر نیز مطالبى از همین دست،ملایم‏تر یا سخت‏تر،دیده مى‏شود.طبرى نویسد:انصار گفتند ما جز با على بیعت نمى‏کنیم.عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت،طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا بودند.گفت‏بخدا قسم اگر براى بیعت‏با ابو بکر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد.زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد پایش لغزید و برو در افتاد مردم بر سر او ریختند و او را گرفتند. (3)

راستى در آن روز چرا چنین گفتگوهائى بین یاران پیغمبر در گرفت؟اینان کسانى بودند که در روزهاى سخت‏بیارى دین خدا آمدند.بارها جان خود را بر کف نهاده بکام دشمن رفتند.چه شد که بزودى چنین بجان هم افتادند؟.

على و خانواده پیغمبر چه گناهى کرده بودند که باید آنانرا آتش زد.بر فرض که داستان غدیر درست نباشد،بر فرض که بگوئیم پیغمبر کسى را بجانشینى نگمارده است،بر فرض که بر مقدمات انتخاب سقیفه ایرادى نگیرند،سر پیچى از بیعت در اسلام سابقه داشت-بیعت نکردن با خلیفه گناه کبیره نیست.حکم فقهى سند مى‏خواهد.سند این حکم چه بوده است؟آیا این حدیث را که از اسامه رسیده است مدرک اجتهاد خود قرار داده بودند.لینتهین رجال عن ترک الجماعة او لاحرفن بیوتهم (4)

بر فرض درست‏بودن روایت از جهت متن و سند،آیا این حدیث‏بر آن جمع قابل انطباق است؟این حدیث را محدثان در باب صلوة آورده‏اند.

پس مقصود تخلف از نماز جماعت است.از اینها گذشته آنهمه شتاب در برگزیدن خلیفه براى چه بود؟و از آن شگفت‏تر،آن گفتگو و ستیز که میان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟

آیا انصار واقعه جحفه را نمى‏دانستند یا نمى‏پذیرفتند؟آیا مى‏توان گفت از صد هزار تن مردم یا بیشتر که در جحفه گرد آمدند و حدیث غدیر را شنیدند هیچیک از مردم مدینه نبود،و این خبر به تیره اوس و خزرج نرسید؟.

از اجتماع جحفه سه ماه نمى‏گذشت.رئیس تیره خزرج که خود و کسان او صمیمانه اسلام و پیغمبر اسلام را یارى کردند،چرا در آن روز خواهان ریاست‏شدند؟و چرا به مصالحه با قریش تن در دادند و گفتند از ما امیرى و از شما امیرى؟مگر امارت مسلمانان را چون ریاست قبیله مى‏دانستند؟.

چرا این مسلمانان غمخوار امت و دین،نخست‏به شستشو و خاک سپردن پیغمبر نپرداختند؟شاید چنانکه گفتیم مى‏ترسیدند فتنه برخیزد.ابو سفیان در کمین بود.ولى چرا از بنى هاشم کسى را در آن جمع نخواندند؟آیا ابو سفیان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناک بود که چند ساعت هم نباید از آن غفلت کرد؟ابو سفیان در آن روز که بود؟حاکم دهکده کوچک نجران؟اگر اوس،خزرج مهاجران و تیره‏هاى هاشمى و بنى تمیم و بنى عدى و دسته‏هاى دیگر با هم یکدست مى‏شدند،ابو سفیان و تیره امیه چکارى از پیش مى‏بردند؟و چه مى‏توانستند بکنند؟هیچ!آیا بیم آن مى‏رفت که اگر امیر مسلمانان بزودى انتخاب نشود پیش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟در طول چهارده قرن یا اندکى کمتر صدها بار این پرسش‏ها مطرح شده و بدان پاسخ‏ها داده‏اند چنانکه در جاى دیگر نوشته‏ام این پاسخ‏ها بیشتر بر پایه مغلوب ساختن حریف در میدان مناظره است،نه براى روشن ساختن حقیقت.بنظر مى‏رسد در آنروز کسانى بیشتر در این اندیشه بودند که چگونه باید هر چه زودتر حاکم را برگزینند و کمتر بدین مى‏اندیشیدند که حکومت چگونه باید اداره شود (5) و به تعبیر دیگر از دو پایه‏اى که اسلام بر آن استوار است (دین و حکومت) بیشتر به پایه حکومت تکیه داشتند.گویا آنان پیش خود چنین استدلال مى‏کردند:چون تکلیف حکومت مرکزى معین شد و حاکم قدرت را بدست گرفت دیگر کارها نیز درست‏خواهد شد.درست است و ما مى‏بینیم چون مدینه توانست وحدت خود را تامین کند،در مقابل مرتدان ایستاد.و آنانرا سر جاى خود نشاند.و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده کشور گشائى گردید.ولى آیا اصل حکومت و انتخاب زمامدار را مى‏توان از دین جدا ساخت؟بخصوص که شارع اسلام خود این اصل را تثبیت کرده باشد؟بهر حال نزدیک به چهارده قرن بر این حادثه مى‏گذرد.آنان که در آن روز چنان راهى را پیش پاى مسلمانان نهادند،غم دین داشتند یا بیم فرو ریختن حکومت را نمى‏دانم.

شاید غم هر دو را داشتند و شاید پیش خود چنین مى‏اندیشیدند که اگر شخصیتى برجسته،عالم پرهیزگار،و از خاندان پیغمبر،آن اندازه تمکن یابد که گروهى را راضى نگاهدارد ممکن است،در قدرت حاکم تزلزلى پدید آید.این اشارت کوتاه که در تاریخ طبرى آمده باز گوینده چنین حقیقتى است:

«پس از رحلت دختر پیغمبر چون على (ع) دید مردم از او روى گرداندند،با ابو بکر بیعت کرد» (6)

آرى چنانکه فرزند على گفته است

«مردم بنده دنیایند...چون آزمایش شوند،دینداران اندک خواهند بود.»

چنانکه در جاى دیگر نوشته‏ام،من نمى‏خواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جریحه‏دار شود،نمى‏خواهم خود را در کارى داخل کنم که دسته‏اى از مسلمانان براى خاطر دین یا دنیا خود را در آن در آوردند. (7) آنان نزد پروردگار خویش رفته‏اند،و حسابشان با اوست. اگر غم دین داشته‏اند و از آن کردارها و رفتارها خدا را مى‏خواسته‏اند،پروردگار بهترین داورست.اما سخن شهرستانى سخنى بسیار پر معنى است که «در اسلام در هیچ زمان هیچ شمشیرى چون شمشیرى که بخاطر امامت کشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید.» (8) باز در جاى دیگر نوشته‏ام که اگر نسل بعد و نسل‏هاى دیگر،در اخلاص و فداکارى همپایه مهاجران و انصار بودند امروز تاریخ مسلمانان بگونه دیگرى نوشته مى‏شد.

دختر پیغمبر در بستر بیمارى

«صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا» (9)

منصوب به فاطمه (ع)

مرگ پدر،مظلوم شدن شوهر،از دست رفتن حق،و بالاتر از همه دگرگونى‏هائى که پس از رسول خدا -بفاصله‏اى اندک- در سنت مسلمانى پدید گردید،روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانکه تاریخ نشان مى‏دهد،او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است.

نوشته نمى‏گوید،زهرا (ع) در آنوقت‏بیمار بود (10) !بعض معاصران نوشته‏اند فاطمه اساسا تنى ضعیف داشته است (11) .

نوشته مؤلف کتاب‏«فاطمة الزهراء»هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد،لکن بى اشارت نیست.عقاید چنین نویسد:

«زهرا لاغر اندام،گندمگون و رنگ پریده بود.پدرش در بیمارى مرگ،او را دید و گفت او زودتر از همه کسانم به من مى‏پیوندد (12) هیچیک از این دو نویسنده سند خود را نیاورده‏اند.

ظاهر عبارت عقاید این است،که چون پیغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و یا کم بنیه دید بدو چنین خبرى داد.نمى‏خواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر یکماه و در هر ماهى بقدر یکسال دیگران رشد مى‏کرد (13) اما تا آنجا که مى‏دانم و اسناد نشان مى‏دهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است.بیمارى او پس از این حادثه‏ها آغاز شد. وى روزهائى را که پس از مرگ پدر زیست،رنجور،پژمرده و گریان بود.او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى‏کرد.و براى همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد.او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مى‏دانست.

داستان آنانرا که بدر خانه او آمدند و مى‏خواستند خانه را با هر کس که درون آنست آتش زنند،نوشتیم.چنانکه دیدیم سندهاى قدیمى چنان واقعه‏اى را ضبط کرده است.خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود.آیا راست است که بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزرده‏اند؟آیا مى‏خواسته‏اند با زور بدرون خانه راه یابند و او که پشت در بوده است،صدمه دیده؟در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثه‏ها رخ داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونت‏ها را روا داشته‏اند؟چگونه مى‏توان چنین داستانرا پذیرفت و چسان آنرا تحلیل کرد؟.

مسلمانانى که در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقیدت خود سخت‏ترین شکنجه‏ها را تحمل کردند،مسلمانانى که از مال خود گذشتند،پیوند خویش را با عزیزترین کسان بریدند،خانمان را رها کردند،بخاطر خدا به کشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در میدان کارزار بارها خود را عرضه هلاک ساختند،چگونه چنین حادثه‏ها را دیدند و آرام نشستند.راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است که:

«آنجا که آزمایش پیش آید دینداران اندک خواهند بود». (14)

از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها دهسال مى‏گذشت.در این سالها گروهى دنیاپرست که چاره‏اى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دسته‏اى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند.طبیعت آنان قید و بند دین را نمى‏پذیرفت.اگر مسلمان شدند براى این بود که جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمى‏دیدند.

قریش این تیره سرکش که ریاست مکه و عربستان را از آن خویش مى‏دانست پس از فتح مکه،در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بیم جان و یا بامید جاه مسلمان شد،مى‏کوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد.بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مى‏خواهد که بگوئیم اینان چون یک دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته‏اند،در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درست‏بودند.

از همچشمى و بلکه دشمنى عرب‏هاى جنوبى و شمالى در سده‏هاى پیش از اسلام آگاهیم (15) مردم حجاز بمقتضاى خوى بیابان نشینى،مردم یثرب را که از تیره قحطانى بودند و بکار کشاورزى اشتغال داشتند خوار مى‏شمردند.قحطانیان یا عرب‏هاى جنوبى ساکن یثرب،پیغمبر اسلام را از مکه به شهر خود خواندند،بدو ایمان آوردند،با وى پیمان بستند.در نبردهاى بدر،احد،احزاب،و غزوه‏هاى دیگر با قریش در افتادند،و سرانجام شهر آنان را گشودند.قریش هرگز این خوارى را نمى‏پذیرفت.از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذکرات ابو بکر که پیغمبر گفته است‏«امامان باید از قریش باشند»عقب نشستند. اگر انصار چنانکه گرد پیغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مى‏شدند و اگر حریم حرمت این خانواده همچنان محفوظ مى‏ماند، چه کسى تضمین مى‏کرد که قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را بخاک نمالند.اینها حقیقت‏هائى بود که دست درکاران سیاست آنروز آنرا بخوبى مى‏دانستند.ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را بخوش باورى بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یک درجه از پرهیزگارى و فداکارى بوده‏اند و چنین احتمالى درباره آنان نمى‏توان داد،حقیقت را دگرگون نمى‏سازد.دشمنى میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادرى بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد.و در سالهاى بعد آشکار گردید.و چنانکه آشنایان به تاریخ اسلام مى‏دانند،این درگیرى بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.

من نمى‏گویم خداى نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین مى‏اندیشیدند.در بین مضریان و یا قریشیان نیز کسانى بودند که در گفتار و کردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه براى رعایت‏حکم الهى از برادر و فرزند خود هم مى‏گذشتند،اما شمار اینان اندک بود.آیا مى‏توان بآسانى پذیرفت که سهیل بن عمرو،عمرو بن عاص،ابو سفیان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دین داشتند؟بسیار ساده‏دلى مى‏خواهد که ما بگوئیم آنکس که یک روز یا چند مجلس یا یک ماه یا یکسال صحبت پیغمبر را دریافت،مشمول حدیثى است که از پیغمبر آورده‏اند«یاران من چون ستارگانند بدنبال هر یک که رفتید،راه را یافته‏اید»من بدین کارى ندارم که این حدیث از جهت متن و سند درست است‏یا نه،این کار را بعهده محدثان مى‏گذارم،آنچه مسلم است اینکه در آنروزها یا لا اقل چند سال بعد،اصحاب پیغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مى‏توان گفت هم آنان که بدنبال على علیه‏السلام رفتند و هم کسانى که پى طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافته‏اند.

خواهند گفت‏خلیفه و یاران او از نخستین دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند.درست است.اما از خلیفه و یک دو تن دیگر که بگذریم پایه حکومت را چه گروهى جز قریش استوار مى‏کرد؟و مجریان حکومت کدام طایفه بودند؟براى استقرار حکومت‏باید قدرت یک پارچه شود.و براى تامین این قدرت باید هر گونه مخالفتى سرکوب گردد و بسیار طبیعى است که با دگرگونى شرایط، منطق هم دگرگون شود.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EABGC1.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ