سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزى دو گونه است : روزیى که آن را جویى ، و روزیى که تو را جوید و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پوید . پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزى هر روز تو را بس است . پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید ، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست ، پس غم تو بر آنچه از آن تو نیست چیست ؟ و در آنچه روزى توست هیچ خواهنده بر تو پیشى نگیرد ، و هیچ غالبى بر تو چیره نشود ، و آنچه برایت مقدر شده تأخیر نپذیرد . [ این گفتار پیش از این در آنجا که سخن از این باب بود گذشت لیکن در اینجا روشن‏تر و گسترده‏تر است ، بدین رو بر قاعده‏اى که در آغاز کتاب نهادیم آن را از نو آوردیم . ] [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 86 خرداد 6 , ساعت 12:43 عصر

 

روزى چند از این ماجرا نگذشته بود که حادثه دیگرى رخ داد.

دهکده فدک ملک شخصى نیست و نباید در دست دختر پیغمبر بماند!حاکم مسلمانان بمقتضاى راى و اجتهاد خود نظر مى‏دهد: آنچه بعنوان (فى‏ء) در تصرف پیغمبر بود،جزء بیت المال مسلمانان است و اکنون باید در دست‏خلیفه باشد.بدین جهت عاملان فاطمه (ع) را از دهکده فدک بیرون رانده‏اند.

فدک چنانکه نوشتیم،چون با نیروى نظامى گرفته نشد،و مردم آن با پیغمبر آشتى کردند،خالصه او بحساب مى‏آمد.وى نخست در آمد این مستغل را بمصرف مستمندان بنى هاشم،شوى دادن دختران،داماد کردن پسران آنان،و مصرف‏هاى دیگر مى‏رسانید. سپس آنرا بدخترش فاطمه داد (2) اکنون خلیفه چنین تشخیص داده است که پیغمبر بعنوان رئیس مسلمانان در آن مال تصرف مى‏کرده است،نه بعنوان مالک.پس حالا هم حق تصرف در آن با حاکم است،نه با دختر پیغمبر.فاطمه (ع) ناچار نزد ابو بکر رفت و گفتگوئى چنین میان آنان رخ داد:

-ابو بکر!وقتى تو بمیرى ارث تو به چه کسى مى‏رسد؟

-زنان و فرزندانم!

-چه شده است که حالا تو وارث پیغمبرى نه ما؟

-دختر پیغمبر!پدرت درهم و دینارى زر و سیم بجا نگذاشته!

-اما سهم ما از خیبر و صدقه ما از فدک چه مى‏شود؟

-از پدرت شنیدم که‏«من تا زنده هستم در این زمین تصرف خواهم کرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود» (3) .

-ولى پیغمبر در زندگانى خود این مزرعه را به من بخشیده است!

-گواهى دارى؟

-آرى.شوهرم على (ع) (4) و ام ایمن گواهى مى‏دهند.

-دختر پیغمبر مى‏دانى که ام ایمن زن است و گواهى او کامل نیست.باید زنى دیگر هم گواهى دهد.

یا مردى را گواه بیاورى.

و بدین ترتیب فدک بتصرف حکومت در آمد.

آیا گفتگو بهمین صورت پایان یافته؟آیا پیغمبر فدک را بدخترش نبخشیده است؟آیا راویان عصر بنى امیه و عباسیان و گروههاى دیگر تا آنجا که توانسته‏اند،داستان را شاخ و برگ نداده‏اند.حدیث‏ها نساخته و عبارت‏هاى حدیث را فزون و کم نکرده‏اند؟چنانکه بارها نوشته‏ام روایت‏سازى و یا دگرگون ساختن متن روایت‏ها در آن دوره‏ها کارى رایج‏بوده است. نقادان حدیث‏شمار روایت‏هاى ساخته شده را افزون از چهار صد هزار نوشته‏اند (5) اینجاست که براى دریافت‏حقیقت‏باید از قرینه‏هاى خارجى کمک گرفت.

ما مى‏دانیم در طول دویست‏سال پس از این واقعه،فدک چند بار دست‏بدست گشته است.عثمان آنرا تیول مروان بن حکم کرد (6) و بقولى معاویه آنرا تیول مروان ساخت (7) و همچنان تا پایان حکومت امویان این مزرعه در دست آنان مى‏بود.

چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید گفت:فدک از آن پیغمبر بود.خود به قدر نیاز از آن برمى‏داشت و مانده را به مستمندان بنى هاشم مى‏بخشید،و یا هزینه عروسى آنان مى‏کرد.پس از مرگ پیغمبر فاطمه از ابو بکر خواست فدک را بدو دهد وى نپذیرفت. عمر نیز چون ابو بکر رفتار کرد.گواه باشید.من در آمد فدک را به مصرفى که داشته است مى‏رسانم (8) .

در سال دویست و ده هجرى مامون فدک را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند.فرمانى که از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدینه نوشته شده چنین است:

امیر المؤمنین از روى دیانت،و بحکم منصب خلافت،و بخاطر خویشاوندى با رسول خدا صلى الله علیه و سلم،از دیگر مسلمانان به پیروى سنت پیغمبر،و اجراى امر او،و پرداخت عطایا،و صدقات جارى به مستحقان و گیرندگان آن سزاوارترست.خدا امیر المؤمنین را توفیق دهد و از لغزش باز دارد.و او را بکارى که موجب قربت اوست وادارد.

رسول خدا (ص) فدک را به فاطمه دختر خود صدقه داد.این واگذارى در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بود،و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشتند.فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه مى‏کرد.امیر المؤمنین لازم دید فدک را به ورثه فاطمه برگرداند،و آنرا بایشان تسلیم نماید،و با اقامت‏حق و عدالت،و با تنفیذ امر رسول خدا و اجراى صدقه او به پیغمبر تقرب جوید.امیر المؤمنین دستور داد این فرمان را در دیوان‏ها ثبت کنند و به عاملان وى در شهرها بنویسند.هر گاه پس از آنکه رسول خدا از جهان رفت،رسم چنین بوده است که در موسم (ایام حج) در جمع مسلمانان اعلام مى‏کرده‏اند:

هر کس صدقه‏اى یا بینه‏اى یا عده‏اى دارد سخن او را بشنوید و به پذیرید،فاطمه رضى الله عنها سزاوارتر است که گفته او درباره آنچه پیغمبر براى او قرار داده است تصدیق شود.امیر المؤمنین به مولاى خود مبارک طبرى مى‏نویسد،فدک را هر چه هست و با همه حقوقى که بدان منسوب است،و هر چند برده که در آن کار مى‏کند،و هر مقدار غله که درآمد آن مى‏باشد،و نیز دیگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پیغمبر برگرداند.

امیر المؤمنین تولیت فدک را به محمد بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب و محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابى طالب مى‏دهد،تا در آمد آنرا به مستحقان آن برسانند.تو قثم بن جعفر!از دستور امیر المؤمنین و طاعتى که خدا ویرا بدان ملزم ساخت،و توفیقى که در تقرب خود و پیغمبر خود نصیب او فرمود،آگاه باش و کسان خود را نیز از آن آگاه ساز.و محمد بن یحیى و محمد بن عبد الله را بجاى مبارک طبرى بگمار.و آنانرا در کار افزون کردن محصول فدک و آبادانى نمودن آن یارى کن ان شاء الله.روز چهار شنبه دوم ذو القعده سال دویست و ده. (9)

دعبل خزاعى شاعر شیعى مشهور قرن دوم و نیمه اول قرن سوم در این باره گفته است:

اصبح وجه الزمان قد ضحکا

برد مامون هاشم فدکا (10)

در فرمان مامون جمله‏اى مى‏بینیم که اهمیتى فراوان دارد:

«واگذارى فدک به فاطمه (ع) در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بوده است.و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشته‏اند»

این فرمان در آغاز قرن سوم هجرى یکصد سال پیش از مرگ طبرى و یکصد و سى سال پیش از مرگ بلاذرى نوشته شده.فرمان خلیفه‏اى است‏به مامور خود،یعنى فرمانى رسمى و سندى دولتى است.از مضمون آن جمله که در فرمان آمده است،چنین فهمیده مى‏شود که آنچه در روزهاى نخستین پس از مرگ رسول خدا رخ داد،مصلحت‏بینى‏هاى سیاسى بوده.و این مصلحت‏بینى سنت جارى را تغییر داده است.اگر غرض مامون تنها دلجوئى از خاندان على (ع) و جلب عواطف شیعیان آنان بود،مى‏بایست کارى نظیر آنچه عمر بن عبد العزیز کرد انجام دهد.و تنها درآمد فدک را به فرزندان فاطمه (ع) واگذارد،و نیازى نمى‏بود که خط بطلان بر کردار گذشتگان بکشد.

از این گذشته اگر فدک صدقه‏اى بوده که پیغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت مى‏کرده است،چگونه بفاصله ربع قرن پس از مرگ وى خلیفه‏اى آنرا تیول خویشاوند خود مى‏کند.بر فرض که به تشخیص عمر بن عبد العزیز (اگر آنچه بلاذرى نوشته است درست‏باشد) ملکیت دختر پیغمبر بر این مزرعه مسلم نباشد،صدقه‏اى بوده است که باید باو و پس از او به فرزندان او برسد چنانکه خود وى هم در فرمانى که در این باره صادر کرد چنان نوشت. بارى چنانکه در آغاز کتاب نوشتیم گفتگوئى که در طول تاریخ بر سر این مساله در گرفته،و فصلى از کتاب‏هاى کلامى،تاریخ و سیره بدان اختصاص یافته،بخاطر این نیست که این دهکده باید در دست دختر پیغمبر و فرزندان او باشد یا در دست‏حکومت وقت.و اگر فاطمه (ع) نزد خلیفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه کرد،نه از آنجهت‏بود که نانخورش براى خود و فرزندانش مى‏خواست.مشکل او این بود که این اجتهاد مقابل نص نخستین و آخرین اجتهاد نیست.فردا اجتهادى دیگر پیش مى‏آید و همچنین...آنگاه چه کسى ضمانت‏خواهد کرد که خلیفه دیگرى با اجتهاد خود دگرگونى‏هاى اساسى در دین پدید نیاورد؟چنانکه مدعیان او نیز چنین تشخیص دادند،که اگر بموجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعه‏اى را که مطالبه مى‏کند بدو برگردانند،فردا مطالبه دیگر حقوق خود را خواهد کرد.پیش بینى فاطمه (ع) درست درآمد.چهل سال پس از این حادثه تغییراتى بنیادى در حکومت پدید آمد که هم مخالف سنت پیغمبر و هم بر خلاف سیرت جارى عصر راشدین بود.

درباره نتیجه‏گیرى از رفتار مدعیان دختر پیغمبر (ص) ،ابن ابى الحدید معتزلى نکته‏اى را با ظرافت طنزآمیز خود چنین مى‏نویسد:

از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسیدم:

فاطمه راست مى‏گفت؟

-آرى!

اگر راست مى‏گفت چرا فدک را بدو برنگرداندند؟

وى با لبخندى پاسخ داد:

-اگر آنروز فدک را بدو مى‏داد فردا خلافت‏شوهر خود را ادعا مى‏کرد و او هم نمى‏توانست‏سخن وى را نپذیرد.چه قبول کرده بود که دختر پیغمبر هر چه مى‏گوید راست است.

بارى چون دختر پیغمبر دانست که خلیفه از راى و اجتهاد خود نمى‏گذرد،و آنرا بر سنت جارى مقدم مى‏دارد،مصمم شد که شکایت‏خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح کند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EABGB2.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ