روزى چند از این ماجرا نگذشته بود که حادثه دیگرى رخ داد.
دهکده فدک ملک شخصى نیست و نباید در دست دختر پیغمبر بماند!حاکم مسلمانان بمقتضاى راى و اجتهاد خود نظر مىدهد: آنچه بعنوان (فىء) در تصرف پیغمبر بود،جزء بیت المال مسلمانان است و اکنون باید در دستخلیفه باشد.بدین جهت عاملان فاطمه (ع) را از دهکده فدک بیرون راندهاند.
فدک چنانکه نوشتیم،چون با نیروى نظامى گرفته نشد،و مردم آن با پیغمبر آشتى کردند،خالصه او بحساب مىآمد.وى نخست در آمد این مستغل را بمصرف مستمندان بنى هاشم،شوى دادن دختران،داماد کردن پسران آنان،و مصرفهاى دیگر مىرسانید. سپس آنرا بدخترش فاطمه داد (2) اکنون خلیفه چنین تشخیص داده است که پیغمبر بعنوان رئیس مسلمانان در آن مال تصرف مىکرده است،نه بعنوان مالک.پس حالا هم حق تصرف در آن با حاکم است،نه با دختر پیغمبر.فاطمه (ع) ناچار نزد ابو بکر رفت و گفتگوئى چنین میان آنان رخ داد:
-ابو بکر!وقتى تو بمیرى ارث تو به چه کسى مىرسد؟
-زنان و فرزندانم!
-چه شده است که حالا تو وارث پیغمبرى نه ما؟
-دختر پیغمبر!پدرت درهم و دینارى زر و سیم بجا نگذاشته!
-اما سهم ما از خیبر و صدقه ما از فدک چه مىشود؟
-از پدرت شنیدم که«من تا زنده هستم در این زمین تصرف خواهم کرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود» (3) .
-ولى پیغمبر در زندگانى خود این مزرعه را به من بخشیده است!
-گواهى دارى؟
-آرى.شوهرم على (ع) (4) و ام ایمن گواهى مىدهند.
-دختر پیغمبر مىدانى که ام ایمن زن است و گواهى او کامل نیست.باید زنى دیگر هم گواهى دهد.
یا مردى را گواه بیاورى.
و بدین ترتیب فدک بتصرف حکومت در آمد.
آیا گفتگو بهمین صورت پایان یافته؟آیا پیغمبر فدک را بدخترش نبخشیده است؟آیا راویان عصر بنى امیه و عباسیان و گروههاى دیگر تا آنجا که توانستهاند،داستان را شاخ و برگ ندادهاند.حدیثها نساخته و عبارتهاى حدیث را فزون و کم نکردهاند؟چنانکه بارها نوشتهام روایتسازى و یا دگرگون ساختن متن روایتها در آن دورهها کارى رایجبوده است. نقادان حدیثشمار روایتهاى ساخته شده را افزون از چهار صد هزار نوشتهاند (5) اینجاست که براى دریافتحقیقتباید از قرینههاى خارجى کمک گرفت.
ما مىدانیم در طول دویستسال پس از این واقعه،فدک چند بار دستبدست گشته است.عثمان آنرا تیول مروان بن حکم کرد (6) و بقولى معاویه آنرا تیول مروان ساخت (7) و همچنان تا پایان حکومت امویان این مزرعه در دست آنان مىبود.
چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید گفت:فدک از آن پیغمبر بود.خود به قدر نیاز از آن برمىداشت و مانده را به مستمندان بنى هاشم مىبخشید،و یا هزینه عروسى آنان مىکرد.پس از مرگ پیغمبر فاطمه از ابو بکر خواست فدک را بدو دهد وى نپذیرفت. عمر نیز چون ابو بکر رفتار کرد.گواه باشید.من در آمد فدک را به مصرفى که داشته است مىرسانم (8) .
در سال دویست و ده هجرى مامون فدک را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند.فرمانى که از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدینه نوشته شده چنین است:
امیر المؤمنین از روى دیانت،و بحکم منصب خلافت،و بخاطر خویشاوندى با رسول خدا صلى الله علیه و سلم،از دیگر مسلمانان به پیروى سنت پیغمبر،و اجراى امر او،و پرداخت عطایا،و صدقات جارى به مستحقان و گیرندگان آن سزاوارترست.خدا امیر المؤمنین را توفیق دهد و از لغزش باز دارد.و او را بکارى که موجب قربت اوست وادارد.
رسول خدا (ص) فدک را به فاطمه دختر خود صدقه داد.این واگذارى در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بود،و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشتند.فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه مىکرد.امیر المؤمنین لازم دید فدک را به ورثه فاطمه برگرداند،و آنرا بایشان تسلیم نماید،و با اقامتحق و عدالت،و با تنفیذ امر رسول خدا و اجراى صدقه او به پیغمبر تقرب جوید.امیر المؤمنین دستور داد این فرمان را در دیوانها ثبت کنند و به عاملان وى در شهرها بنویسند.هر گاه پس از آنکه رسول خدا از جهان رفت،رسم چنین بوده است که در موسم (ایام حج) در جمع مسلمانان اعلام مىکردهاند:
هر کس صدقهاى یا بینهاى یا عدهاى دارد سخن او را بشنوید و به پذیرید،فاطمه رضى الله عنها سزاوارتر است که گفته او درباره آنچه پیغمبر براى او قرار داده است تصدیق شود.امیر المؤمنین به مولاى خود مبارک طبرى مىنویسد،فدک را هر چه هست و با همه حقوقى که بدان منسوب است،و هر چند برده که در آن کار مىکند،و هر مقدار غله که درآمد آن مىباشد،و نیز دیگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پیغمبر برگرداند.
امیر المؤمنین تولیت فدک را به محمد بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب و محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابى طالب مىدهد،تا در آمد آنرا به مستحقان آن برسانند.تو قثم بن جعفر!از دستور امیر المؤمنین و طاعتى که خدا ویرا بدان ملزم ساخت،و توفیقى که در تقرب خود و پیغمبر خود نصیب او فرمود،آگاه باش و کسان خود را نیز از آن آگاه ساز.و محمد بن یحیى و محمد بن عبد الله را بجاى مبارک طبرى بگمار.و آنانرا در کار افزون کردن محصول فدک و آبادانى نمودن آن یارى کن ان شاء الله.روز چهار شنبه دوم ذو القعده سال دویست و ده. (9)
دعبل خزاعى شاعر شیعى مشهور قرن دوم و نیمه اول قرن سوم در این باره گفته است:
اصبح وجه الزمان قد ضحکا
برد مامون هاشم فدکا (10)
در فرمان مامون جملهاى مىبینیم که اهمیتى فراوان دارد:
«واگذارى فدک به فاطمه (ع) در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بوده است.و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشتهاند»
این فرمان در آغاز قرن سوم هجرى یکصد سال پیش از مرگ طبرى و یکصد و سى سال پیش از مرگ بلاذرى نوشته شده.فرمان خلیفهاى استبه مامور خود،یعنى فرمانى رسمى و سندى دولتى است.از مضمون آن جمله که در فرمان آمده است،چنین فهمیده مىشود که آنچه در روزهاى نخستین پس از مرگ رسول خدا رخ داد،مصلحتبینىهاى سیاسى بوده.و این مصلحتبینى سنت جارى را تغییر داده است.اگر غرض مامون تنها دلجوئى از خاندان على (ع) و جلب عواطف شیعیان آنان بود،مىبایست کارى نظیر آنچه عمر بن عبد العزیز کرد انجام دهد.و تنها درآمد فدک را به فرزندان فاطمه (ع) واگذارد،و نیازى نمىبود که خط بطلان بر کردار گذشتگان بکشد.
از این گذشته اگر فدک صدقهاى بوده که پیغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت مىکرده است،چگونه بفاصله ربع قرن پس از مرگ وى خلیفهاى آنرا تیول خویشاوند خود مىکند.بر فرض که به تشخیص عمر بن عبد العزیز (اگر آنچه بلاذرى نوشته است درستباشد) ملکیت دختر پیغمبر بر این مزرعه مسلم نباشد،صدقهاى بوده است که باید باو و پس از او به فرزندان او برسد چنانکه خود وى هم در فرمانى که در این باره صادر کرد چنان نوشت. بارى چنانکه در آغاز کتاب نوشتیم گفتگوئى که در طول تاریخ بر سر این مساله در گرفته،و فصلى از کتابهاى کلامى،تاریخ و سیره بدان اختصاص یافته،بخاطر این نیست که این دهکده باید در دست دختر پیغمبر و فرزندان او باشد یا در دستحکومت وقت.و اگر فاطمه (ع) نزد خلیفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه کرد،نه از آنجهتبود که نانخورش براى خود و فرزندانش مىخواست.مشکل او این بود که این اجتهاد مقابل نص نخستین و آخرین اجتهاد نیست.فردا اجتهادى دیگر پیش مىآید و همچنین...آنگاه چه کسى ضمانتخواهد کرد که خلیفه دیگرى با اجتهاد خود دگرگونىهاى اساسى در دین پدید نیاورد؟چنانکه مدعیان او نیز چنین تشخیص دادند،که اگر بموجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعهاى را که مطالبه مىکند بدو برگردانند،فردا مطالبه دیگر حقوق خود را خواهد کرد.پیش بینى فاطمه (ع) درست درآمد.چهل سال پس از این حادثه تغییراتى بنیادى در حکومت پدید آمد که هم مخالف سنت پیغمبر و هم بر خلاف سیرت جارى عصر راشدین بود.
درباره نتیجهگیرى از رفتار مدعیان دختر پیغمبر (ص) ،ابن ابى الحدید معتزلى نکتهاى را با ظرافت طنزآمیز خود چنین مىنویسد:
از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسیدم:
فاطمه راست مىگفت؟
-آرى!
اگر راست مىگفت چرا فدک را بدو برنگرداندند؟
وى با لبخندى پاسخ داد:
-اگر آنروز فدک را بدو مىداد فردا خلافتشوهر خود را ادعا مىکرد و او هم نمىتوانستسخن وى را نپذیرد.چه قبول کرده بود که دختر پیغمبر هر چه مىگوید راست است.
بارى چون دختر پیغمبر دانست که خلیفه از راى و اجتهاد خود نمىگذرد،و آنرا بر سنت جارى مقدم مىدارد،مصمم شد که شکایتخود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح کند.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EABGB2.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]