سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خرسندى مالى است که پایان نیابد [ و بعضى این گفته را از رسول خدا ( ص ) روایت کرده‏اند . ] [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 86 اردیبهشت 20 , ساعت 5:1 عصر

 

پیش از این گفته شد که مشرکین انواع آزار و صدمه را نسبت‏به رسول خدا(ص) انجام مى‏دادند و بیش از همه عموى آن حضرت ابو لهب بود که چون خود از بنى هاشم بود در آزار بدان حضرت بى پرواتر از دیگران بود و گروهى نیز بودند که چون صدمه بدنى نمى‏توانستند بزنند در صدد مسخره و استهزاء آن بزرگوار برآمده و خداى تعالى به عنوان مستهزئین آنها را در قرآن ذکر کرده (1) و در آخر خداوند شر آنها را به وسیله جبرئیل از آن حضرت دور کرد و هر کدام به بلیه‏اى گرفتار شده و هلاک شدند ولى با این همه احوال حمایت ابى طالب از آن حضرت مانع بزرگى بود که آنها نتوانند از حدود استهزا و آزارهاى زبانى، و احیانا برخى آزارهاى مختصر دیگر، قدمى فراتر نهند و نقشه قتل یا تبعید آن حضرت را بکشند، اما در این میان دست تقدیردو مصیبت ناگوار براى رسول خدا(ص)پیش آورد که دشمنان آن حضرت جرئت‏بیشترى در اذیت پیدا کرده و آن حضرت را در مضیقه بیشترى قرار دادند و به گفته مورخین چند بار نقشه قتل و تبعید او را کشیده تا سرانجام نیز رسول خدا(ص)از ترس آنها شبانه از مکه خارج شد و به مدینه هجرت کرد.

یکى مرگ ابو طالب و دیگرى فوت خدیجه بود که طبق نقل معروف هر دو در یک سال و به فاصله کوتاهى اتفاق افتاد.

ابو طالب و خدیجه دو پشتیبان بزرگ و کمک کار نیرومند و با وفایى براى پیشرفت اسلام و حمایت رسول خدا(ص)بودند، خدیجه با دلدارى دادن رسول خدا(ص)و ثروت مادى خود به پیشرفت اسلام و دلگرم کردن آن حضرت کمک مى‏کرد، ابو طالب نیز با نفوذ سیاسى و سیادتى که در میان قریش داشت پناهگاه و حامى مؤثرى در برابر آزار دشمنان بود.

معروف آن است که مرگ هر دو در سال دهم بعثت، سه سال پیش از هجرت اتفاق افتاد، و ابو طالب پیش از خدیجه از دنیا رفت و برخى نیز مانند یعقوبى عکس آن را نوشته‏اند و فاصله میان مرگ خدیجه و ابو طالب را نیز برخى سه روز، جمعى سى و پنج روز و برخى نیز شش ماه نوشته‏اند. در کتاب مصباح وفات ابیطالب را روز بیست و ششم رجب ذکر کرده و یعقوبى وفات خدیجه را در ماه رمضان نوشته و گوید: خدیجه دختر خویلد در ماه رمضان سه سال پیش از هجرت در سن شصت و پنج‏سالگى از دنیا رفت. . .

- و پس از چند سطر - گوید: و ابو طالب سه روز پس از خدیجه در سن هشتاد و شش سالگى از دنیا رفت و برخى هم سن او را نود سال نوشته‏اند.

ابن هشام در سیره مى‏نویسد: هنگامى که بیمارى ابو طالب سخت‏شد قریش با یکدیگر گفتند: کار محمد بالا گرفته و افراد سرشناس و دلیرى چون حمزة بن عبد المطلب نیز دین او را پذیرفته‏اند اگر ابو طالب از میان برود بیم آن مى‏رود که محمد به جنگ ما برخیزد خوب است تا ابو طالب زنده است‏به نزد او رفته و با وساطت او از محمد پیمانى(پیمان عدم تعرض)بگیریم که ما و او به کار همدیگر کارى نداشته‏باشیم و به دنبال این گفتگو عتبه، شیبه، ابو جهل، امیة بن خلف، ابو سفیان و چند تن دیگر به خانه ابو طالب آمده و پس از احوالپرسى و عیادت گفتند: اى ابو طالب مقام و شخصیت تو در میانه قریش چنان است که خود مى‏دانى و اکنون بیمارى تو سخت‏شده و بیم آن مى‏رود که این بیمارى تو را از پاى درآورد، و از سوى دیگر اختلاف ما را با برادرزاده‏ات محمد مى‏دانى، خواهشى که ما از تو داریم آن است که او را به اینجا دعوت کنى و از او بخواهى تا دست از مخالفت‏با ما و اعمال و رفتار و آیین ما بردارد، ما نیز مخالفت‏با او نخواهیم کرد و در مرام و آیینش او را آزاد خواهیم گذارد.

ابو طالب به دنبال رسول خدا(ص)فرستاد و چون حضرت حاضر شد جریان را بدو گفت و رسول خدا(ص)در جواب فرمود:

- من از اینها چیزى نمى‏خواهم جز گفتن یک کلمه که آن را بگویند و بر تمام عرب سیادت و آقایى کرده عجم را نیز زیر قدرت و فرمان خود گیرند!

ابو جهل گفت: به حق پدرت سوگند ما حاضریم به جاى یک کلمه ده کلمه بگوییم، بگو آن یک کلمه چیست؟فرمود: آن کلمه این است که بگویید:

«لا اله الا الله‏»

و به دنبال آن از بت پرستى دست‏باز دارید. . .

ابو جهل و دیگران نگاهى به هم کرده دستها را(به عنوان مخالفت‏با این حرف)به هم زده گفتند: آیا مى‏خواهى همه خدایان را یک خدا قرار دهى!براستى که این کارى شگفت انگیز است!و به دنبال آن به یکدیگر گفتند: به خدا این مرد حاضر به هیچ گونه قول و پیمانى با ما نیست‏برخیزید و به دنبال کار خود بروید.

هنگامى که خبر مرگ ابو طالب را به رسول خدا(ص)دادند اندوه بسیارى آن حضرت را فرا گرفت و بیتابانه خود را به بالین ابو طالب رسانده و جانب راست صورتش را چهار بار و جانب چپ را سه بار دست کشید آن گاه فرمود: عموجان در کودکى مرا تربیت کردى و در یتیمى کفالت و سرپرستى نمودى و در بزرگى یارى و نصرتم دادى خدایت از جانب من پاداش نیکو دهد، و در وقت‏حرکت دادن جنازه پیشاپیش آن مى‏رفت و درباره‏اش دعاى خیر مى‏فرمود.

در بالین خدیجه

هنوز مدت زیادى و شاید چند روزى از مرگ ابو طالب و آن حادثه غم انگیز نگذشته بود که رسول خدا(ص)به مصیبت اندوه بار تازه‏اى دچار شده بدن نحیف همسر مهربان و کمک کار وفادار خود را در بستر مرگ مشاهده فرمود و با اندوهى فراوان در کنار بستر او نشسته و مراتب تاثر خود را از مشاهده آن حال به وى ابلاغ فرمود آن گاه براى دلدارى خدیجه جایگاهى را که خدا در بهشت‏براى وى مهیا فرموده بود بدو اطلاع داده و خدیجه را خورسند ساخت.

هنگامى که خدیجه از دنیا رفت رسول خدا(ص)جنازه او را برداشته و در«حجون‏»(مکانى در شهر مکه)دفن کرد، و چون خواست او را در قبر بگذارد، خود به میان قبر رفت و خوابید و سپس برخاسته جنازه را در قبر نهاد و خاک روى آن ریخت.

در تاریخ یعقوبى است که چون خدیجه از دنیا رفت فاطمه(ع)نزد پدر آمده دست‏به دامن او آویخت و با چشم گریان مى‏گفت: مادرم کجاست؟در این وقت جبرئیل نازل شده عرض کرد: به فاطمه بگو: خداى تعالى در بهشت‏خانه‏اى براى مادرت بنا کرده که در آنجا دیگر هیچ گونه دشوارى و رنجى ندارد.

این دو مصیبت ناگوار آن هم در این فاصله کوتاه به مقدار زیادى در روحیه رسول خدا(ص)و بلکه در پیشرفت اسلام و هدف مقدس آن حضرت اثر داشت و کار تبلیغ دین را بر او دشوار ساخت تا بدانجا که از عروة بن زبیر نقل شده که گوید: روزى همچنان که رسول خدا(ص)در کوچه‏هاى مکه مى‏گذشت مقدارى خاک بر سرش ریختند و حضرت با همان وضع به خانه آمد، یکى از دختران آن بزرگوار که آن حال را مشاهده کرد از جا برخاسته و از مشاهده آن وضع به گریه افتاد و با همان حال گریه مشغول پاک کردن خاکها شد، پیغمبر خدا او را دلدارى داده فرموده:

دخترکم گریه مکن که خدا پدرت را محافظت و نگهبانى خواهد کرد و گاهى نیز مى‏فرمود: تا ابو طالب زنده بود قریش نسبت‏به من چنین رفتار ناهنجارى نداشتند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCBBI.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ