پیش از این گفته شد که مشرکین انواع آزار و صدمه را نسبتبه رسول خدا(ص) انجام مىدادند و بیش از همه عموى آن حضرت ابو لهب بود که چون خود از بنى هاشم بود در آزار بدان حضرت بى پرواتر از دیگران بود و گروهى نیز بودند که چون صدمه بدنى نمىتوانستند بزنند در صدد مسخره و استهزاء آن بزرگوار برآمده و خداى تعالى به عنوان مستهزئین آنها را در قرآن ذکر کرده (1) و در آخر خداوند شر آنها را به وسیله جبرئیل از آن حضرت دور کرد و هر کدام به بلیهاى گرفتار شده و هلاک شدند ولى با این همه احوال حمایت ابى طالب از آن حضرت مانع بزرگى بود که آنها نتوانند از حدود استهزا و آزارهاى زبانى، و احیانا برخى آزارهاى مختصر دیگر، قدمى فراتر نهند و نقشه قتل یا تبعید آن حضرت را بکشند، اما در این میان دست تقدیردو مصیبت ناگوار براى رسول خدا(ص)پیش آورد که دشمنان آن حضرت جرئتبیشترى در اذیت پیدا کرده و آن حضرت را در مضیقه بیشترى قرار دادند و به گفته مورخین چند بار نقشه قتل و تبعید او را کشیده تا سرانجام نیز رسول خدا(ص)از ترس آنها شبانه از مکه خارج شد و به مدینه هجرت کرد.
یکى مرگ ابو طالب و دیگرى فوت خدیجه بود که طبق نقل معروف هر دو در یک سال و به فاصله کوتاهى اتفاق افتاد.
ابو طالب و خدیجه دو پشتیبان بزرگ و کمک کار نیرومند و با وفایى براى پیشرفت اسلام و حمایت رسول خدا(ص)بودند، خدیجه با دلدارى دادن رسول خدا(ص)و ثروت مادى خود به پیشرفت اسلام و دلگرم کردن آن حضرت کمک مىکرد، ابو طالب نیز با نفوذ سیاسى و سیادتى که در میان قریش داشت پناهگاه و حامى مؤثرى در برابر آزار دشمنان بود.
معروف آن است که مرگ هر دو در سال دهم بعثت، سه سال پیش از هجرت اتفاق افتاد، و ابو طالب پیش از خدیجه از دنیا رفت و برخى نیز مانند یعقوبى عکس آن را نوشتهاند و فاصله میان مرگ خدیجه و ابو طالب را نیز برخى سه روز، جمعى سى و پنج روز و برخى نیز شش ماه نوشتهاند. در کتاب مصباح وفات ابیطالب را روز بیست و ششم رجب ذکر کرده و یعقوبى وفات خدیجه را در ماه رمضان نوشته و گوید: خدیجه دختر خویلد در ماه رمضان سه سال پیش از هجرت در سن شصت و پنجسالگى از دنیا رفت. . .
- و پس از چند سطر - گوید: و ابو طالب سه روز پس از خدیجه در سن هشتاد و شش سالگى از دنیا رفت و برخى هم سن او را نود سال نوشتهاند.
ابن هشام در سیره مىنویسد: هنگامى که بیمارى ابو طالب سختشد قریش با یکدیگر گفتند: کار محمد بالا گرفته و افراد سرشناس و دلیرى چون حمزة بن عبد المطلب نیز دین او را پذیرفتهاند اگر ابو طالب از میان برود بیم آن مىرود که محمد به جنگ ما برخیزد خوب است تا ابو طالب زنده استبه نزد او رفته و با وساطت او از محمد پیمانى(پیمان عدم تعرض)بگیریم که ما و او به کار همدیگر کارى نداشتهباشیم و به دنبال این گفتگو عتبه، شیبه، ابو جهل، امیة بن خلف، ابو سفیان و چند تن دیگر به خانه ابو طالب آمده و پس از احوالپرسى و عیادت گفتند: اى ابو طالب مقام و شخصیت تو در میانه قریش چنان است که خود مىدانى و اکنون بیمارى تو سختشده و بیم آن مىرود که این بیمارى تو را از پاى درآورد، و از سوى دیگر اختلاف ما را با برادرزادهات محمد مىدانى، خواهشى که ما از تو داریم آن است که او را به اینجا دعوت کنى و از او بخواهى تا دست از مخالفتبا ما و اعمال و رفتار و آیین ما بردارد، ما نیز مخالفتبا او نخواهیم کرد و در مرام و آیینش او را آزاد خواهیم گذارد.
ابو طالب به دنبال رسول خدا(ص)فرستاد و چون حضرت حاضر شد جریان را بدو گفت و رسول خدا(ص)در جواب فرمود:
- من از اینها چیزى نمىخواهم جز گفتن یک کلمه که آن را بگویند و بر تمام عرب سیادت و آقایى کرده عجم را نیز زیر قدرت و فرمان خود گیرند!
ابو جهل گفت: به حق پدرت سوگند ما حاضریم به جاى یک کلمه ده کلمه بگوییم، بگو آن یک کلمه چیست؟فرمود: آن کلمه این است که بگویید:
«لا اله الا الله»
و به دنبال آن از بت پرستى دستباز دارید. . .
ابو جهل و دیگران نگاهى به هم کرده دستها را(به عنوان مخالفتبا این حرف)به هم زده گفتند: آیا مىخواهى همه خدایان را یک خدا قرار دهى!براستى که این کارى شگفت انگیز است!و به دنبال آن به یکدیگر گفتند: به خدا این مرد حاضر به هیچ گونه قول و پیمانى با ما نیستبرخیزید و به دنبال کار خود بروید.
هنگامى که خبر مرگ ابو طالب را به رسول خدا(ص)دادند اندوه بسیارى آن حضرت را فرا گرفت و بیتابانه خود را به بالین ابو طالب رسانده و جانب راست صورتش را چهار بار و جانب چپ را سه بار دست کشید آن گاه فرمود: عموجان در کودکى مرا تربیت کردى و در یتیمى کفالت و سرپرستى نمودى و در بزرگى یارى و نصرتم دادى خدایت از جانب من پاداش نیکو دهد، و در وقتحرکت دادن جنازه پیشاپیش آن مىرفت و دربارهاش دعاى خیر مىفرمود.
در بالین خدیجه
هنوز مدت زیادى و شاید چند روزى از مرگ ابو طالب و آن حادثه غم انگیز نگذشته بود که رسول خدا(ص)به مصیبت اندوه بار تازهاى دچار شده بدن نحیف همسر مهربان و کمک کار وفادار خود را در بستر مرگ مشاهده فرمود و با اندوهى فراوان در کنار بستر او نشسته و مراتب تاثر خود را از مشاهده آن حال به وى ابلاغ فرمود آن گاه براى دلدارى خدیجه جایگاهى را که خدا در بهشتبراى وى مهیا فرموده بود بدو اطلاع داده و خدیجه را خورسند ساخت.
هنگامى که خدیجه از دنیا رفت رسول خدا(ص)جنازه او را برداشته و در«حجون»(مکانى در شهر مکه)دفن کرد، و چون خواست او را در قبر بگذارد، خود به میان قبر رفت و خوابید و سپس برخاسته جنازه را در قبر نهاد و خاک روى آن ریخت.
در تاریخ یعقوبى است که چون خدیجه از دنیا رفت فاطمه(ع)نزد پدر آمده دستبه دامن او آویخت و با چشم گریان مىگفت: مادرم کجاست؟در این وقت جبرئیل نازل شده عرض کرد: به فاطمه بگو: خداى تعالى در بهشتخانهاى براى مادرت بنا کرده که در آنجا دیگر هیچ گونه دشوارى و رنجى ندارد.
این دو مصیبت ناگوار آن هم در این فاصله کوتاه به مقدار زیادى در روحیه رسول خدا(ص)و بلکه در پیشرفت اسلام و هدف مقدس آن حضرت اثر داشت و کار تبلیغ دین را بر او دشوار ساخت تا بدانجا که از عروة بن زبیر نقل شده که گوید: روزى همچنان که رسول خدا(ص)در کوچههاى مکه مىگذشت مقدارى خاک بر سرش ریختند و حضرت با همان وضع به خانه آمد، یکى از دختران آن بزرگوار که آن حال را مشاهده کرد از جا برخاسته و از مشاهده آن وضع به گریه افتاد و با همان حال گریه مشغول پاک کردن خاکها شد، پیغمبر خدا او را دلدارى داده فرموده:
دخترکم گریه مکن که خدا پدرت را محافظت و نگهبانى خواهد کرد و گاهى نیز مىفرمود: تا ابو طالب زنده بود قریش نسبتبه من چنین رفتار ناهنجارى نداشتند.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCBBI.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]