داستان نذر عبدالمطلب
از جمله مطالبی که در مورد اجداد رسول خدا(ص)باید دراینجا مورد بحث قرار گیرد،داستان نذر عبد المطلب و ذبح عبد اللهو حدیث«انا ابن الذبیحین»است که از نظر ثبوت و اثبات و نیزکیفیت ماجرا مورد بحث قرار گرفته،و ما در اینجا نیز بطوراجمال میگوئیم.
اصل حدیث«انا ابن الذبیحین»که از رسول خدا(ص)نقلشده در کتابهای محدثین شیعه و اهل سنت آمده است. مانندکتاب عیون الاخبار و خصال صدوق«ره»و تفسیر علی بنابراهیم و تفسیر مفاتیح الغیب فخر رازی (1) و منظور از ذبیح اول،عموما گفتهاند حضرت اسماعیل علیه السلام بوده،و منظور از«ذبیح»دوم نیز را گفتهاند«عبد الله»پدر رسول خدا«ص»بودهاست.
و داستان ذبح عبد الله را نیز بسیاری از اهل حدیث و تاریخ وسیره نویسان با مختصر اختلافی در کتابهای خود آوردهاند (2) وداستان-که خود در کتاب زندگانی پیغمبر اسلام برشته تحریردر آوردهایم-از اینجا شروع میشود که سالها قبل از ریاستاجداد رسول خدا در مکه دو قبیله بنام جرهم و خزاعه در آنجاحکومت داشتند که نخست جرهمیان بودند و سپس قبیله خزاعهآنها را بیرون کرده و خود در مکه بحکومت رسیدند.
و آخرین کسی که از طایفه جرهم در مکه حکومت داشت ودر جنگ با خزاعه شکستخورد شخصی بود بنام عمرو بنحارث که چون دید نمیتواند در برابر خزاعه مقاومت کند وبزودی شکستخواهند خورد بمنظور حفظ اموال کعبه از دستبرددیگران بدرون خانه کعبه رفت و جواهرات و هدایای نفیسی راکه برای کعبه آورده بودند و از آنجمله دو آهوی طلائی و مقداریشمشیر و زره و غیره بود همه را بیرون آورد و بدرون چاه زمزمریخت و چاه را با خاک پر کرده و مسدود نمود و برخیگفتهاند:حجر الاسود را نیز از جای خود برکند و با همان هدایادر چاه زمزم دفن کرد،و سپس بسوی یمن گریخت و بقیه عمر خود را با تاسف بسیار در یمن سپری کرد.این جریان گذشت ودر زمان حکومتخزاعه و پس از آن نیز در حکومت اجدادرسولخدا«ص»کسی از جای زمزم و محل دفن هدایا اطلاعینداشت و با اینکه افراد زیادی از بزرگان قریش و دیگران درصدد پیدا کردن جای آن و محل دفن هدایا بر آمدند اما بداندست نیافتند و بناچار چاههای زیادی در شهر مکه و خارج آنبرای سقایتحاجیان و مردم دیگر حفر کردند و مورد استفادهآنان بود.
عبد المطلب نیز پیوسته در فکر بود تا بوسیلهای بلکه بتواندجای چاه را پیدا کند و آنرا حفر نموده این افتخار را نصیب خودگرداند،تا اینکه روزی در کنار خانه کعبه خوابیده بود که درخواب دستور حفر چاه زمزم را بدو دادند،و این خواب همچناندو بار و سه بار تکرار شد تا از مکان چاه نیز مطلع گردید و تصمیمبه حفر آن گرفت.
روزی که میخواست اقدام به این کار کند تنها پسر خود راکه در آنوقت داشت و نامش«حارث»بود همراه خود برداشته وکلنگی بدست گرفت و بکنار خانه آمده شروع بکندن چاه کرد.
قریش که از جریان مطلع شدند پیش او آمده و بدو گفتند:
این چاهی است که نخست مخصوص به اسماعیل بوده و ما همگی نسب بدو میرسانیم و فرزندان اوئیم،از اینرو ما را نیز دراین کار شریک گردان،عبد المطلب پیشنهاد آنانرا نپذیرفته وگفت:این ماموریتی است که تنها بمن داده شده و من کسی رادر آن شریک نمیکنم،قریش به این سخن قانع نشده و درگفتار خود پافشاری کردند تا بر طبق روایتی طرفین، حکمیتزن کاهنهای را که از قبیله بنی سعد بود و در کوههای شام مسکنداشت،پذیرفتند و قرار شد بنزد او بروند و هر چه او حکم کردگردن نهند،و بهمین منظور روز دیگر بسوی شام حرکت کردند ودر راه به بیابانی برخوردند که آب نبود و آبی هم که همراهداشتند تمام شد و نزدیک بود بهلاکتبرسند که خداوند از زیرپای عبد المطلب یا زیر پای شتر او چشمه آبی ظاهر کرد و همگیاز آن آب خوردند و همین سبب شد که همراهان قرشی او مقامعبد المطلب را گرامی داشته و در موضوع حفر زمزم از مخالفتباوی دستبردارند و از رفتن بنزد زن کاهنه نیز منصرف گشته،بمکه باز گردند.
و در روایت دیگری است که عبد المطلب چون مخالفت قریشرا دید بفرزندش حارث گفت:اینان را از من دور کن و خود بکارحفر چاه ادامه داد،قریش که تصمیم عبد المطلب را در کار خودقطعی دیدند دست از مخالفتبا او برداشته و عبد المطلب زمزم را حفر کرد تا وقتی که بسنگ روی چاه رسید تکبیر گفت،وهمچنان پائین رفت تا وقتی آن دو آهوی طلائی و شمشیر و زره وسایر هدایا را از میان چاه بیرون آورد و همه را برای ساختندرهای کعبه و تزئینات آن صرف کرد،و از آن پس مردم مکه وحاجیان نیز از آب سرشار زمزم بهرهمند گشتند.
گویند:عبد المطلب در جریان حفر چاه زمزم وقتی مخالفتقریش و اعتراضهای ایشان را نسبتبخود دید و مشاهده کرد کهبرای دفاع خود تنها یک پسر بیش ندارد با خود نذر کرد که اگرخداوند ده پسر بدو عنایت کرد یکی از آنها را در راه خدا-و درکنار خانه کعبه-قربانی کند،و خدای تعالی این حاجت او رابرآورد و با گذشت چند سال ده پسر پیدا کرد که یکی از آنهاهمان حارث بن عبد المطلب بود و نام نه پسر دیگر بدین شرح بود:
حمزه،عبد الله،عباس،ابو طالب-که بگفته ابن هشام نامشعبد مناف بود-زبیر،حجل-که او را غیداق نیز میگفتندمقوم، ضرار،ابو لهب.
داستان ذبح عبد الله
با تولد یافتن حمزه و عباس عدد پسران عبد المطلب به ده تنرسید،و در اینوقت عبد المطلب به یاد نذری که کرده بود افتاد،و از اینرو آنها را جمع کرده و داستان نذر خود را به اطلاع ایشانرسانید.
فرزندان اظهار کردند:ما در اختیار تو و تحت فرمان توهستیم.عبد المطلب که آمادگی آنها را برای انجام نذر خودمشاهده کرد آنانرا بکنار خانه کعبه آورد،و برای انتخاب یکیاز ایشان قرعه زد،و قرعه بنام عبد الله در آمد،که گویند:
عبد الله از همه نزد او محبوبتر بود.
در این هنگام عبد المطلب دست عبد الله را گرفته و با دستدیگر کاردی بران برداشت و عبد الله را بجایگاه قربانی آورد تا درراه خدا قربانی نموده بنذر خود عمل کند.
مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبد المطلب پیش آمده وخواستند بوسیلهای جلوی عبد المطلب را از اینکار بگیرند ولیمشاهده کردند که وی تصمیم انجام آنرا دارد،و از میان برادرانعبد الله،ابو طالب بخاطر علاقه زیادی که به برادر داشتبیش ازدیگران متاثر و نگران حال عبد الله بود تا جائی که نزدیک آمد ودست پدر را گرفت و گفت:
پدر جان!مرا بجای عبد الله بکش و او را رها کن!
در اینهنگام دائیهای عبد الله و سایر خویشان مادری او نیزپیش آمده و مانع قتل عبد الله شدند،جمعی از بزرگان قریش نیز که چنان دیدند نزد عبد المطلب آمده و بدو گفتند:
تو اکنون بزرگ قریش و مهتر مردم مکه هستی و اگر دستبچنین کاری بزنی دیگران نیز از تو پیروی خواهند کرد و اینبصورت سنتی در میان مردم در خواهد آمد.
پاسخ عبد المطلب نیز در برابر همگان این بود که نذری کردهامو باید به نذر خود عمل نمایم.
تا بالاخره پس از گفتگوی زیاد قرار بر این شد (3) که شترانچندی از شتران بسیاری که عبد المطلب داشتبیاورند و برایتعیین قربانی میان عبد الله و آنها قرعه بزنند و اگر قرعه بنامشتران در آمد آنها را بجای عبد الله قربانی کنند و اگر باز بنامعبد الله در آمد به عدد شتران بیافزایند و قرعه را تجدید کنند وهمچنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتی که بنام شتران در آید،عبد المطلب قبول کرد و دستور داد ده شتر آوردند و قرعه زدند بازدیدند بنام عبد الله درآمد ده شتر دیگر افزودند و قرعه زدند بازدیدند قرعه بنام عبد الله در آمد ده شتر دیگر افزودند و قرعه زدند باز هم بنام عبد الله در آمد و همچنان هر بار ده شتر اضافه کردند وقرعه زدند و همچنان عبد الله در میآمد تا وقتی که عدد شتران بهصد شتر رسید قرعه بنام شتران در آمد که در آنهنگام بانگ تکبیرو صدای هلهله زنان و مردان مکه بشادی بلند شد و همگیخوشحال شدند،اما عبد المطلب قبول نکرده گفت:من دو باردیگر قرعه میزنم و چون دو بار دیگر نیز قرعه زدند بنام شتران در آمدو عبد المطلب یقین کرد که خداوند به این فدیه راضی شده وعبد الله را رها کرد و سپس دستور داد شتران را قربانی کردهگوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند.
و شیخ صدوق«ره»گذشته از اینکه این داستان را در کتابعیون و خصال به تفصیل از امام صادق علیه السلام روایت کرده، در کتاب من لا یحضره الفقیه نیز از امام باقر علیه السلام اجمالآنرا در باب احکام قرعه روایت کرده است (4) .
ولی در پاورقی همان کتاب من لا یحضره الفقیه فاضلارجمند و صدیق گرانقدر آقای غفاری حدیث مزبور را سختمخدوش دانسته و از نظر سند،ضعیف و بی اعتبار خوانده،و اینداستان را ساخته و پرداخته دست داستان سرایان و محدثان عامه ذکر کرده که در مقابل عقیده شیعیان که معتقد به ایمان اجدادبزرگوار رسول خدا«ص»بودهاند،خواستهاند با جعل این حدیثجناب عبد المطلب را در زمره مشرکانی قلمداد کنند که برایخدایان خود فرزندانشان را قربانی میکرده و یا نذر مینمودهاندو خداوند تعالی این عمل آنها را در قرآن کریم یک عمل زشتو شیطانی معرفی کرده و میفرماید:
و کذلک زین لکثیر من المشرکین قتل اولادهم شرکاؤهملیردوهم و لیلبسوا علیهم دینهم... (5)
و ملخص آنکه این عمل عبد المطلب،با آن شخصیتروحانی و مقام و عظمتی که از وی نقل شده و رسول خدا بدوافتخار میکند سازگار نیست زیرا در روایات آمده که ویسنتهائی را بنا نهاد که اسلام نیز آنها را تایید نمود،مانند:
حرمتخمر،و زنا،و قطع دست دزد،و جلوگیری از کشتندختران و نکاح محارم و طواف خانه کعبه عریان،و وجوب وفاءبنذر و امثال آن...
ولی در مقابل ایشان برخی دیگر از دانشمندان معاصر،همینسنتها را که ایشان دلیل بر ضعف داستان گرفته با توجه به آغاز حال عبد المطلب،دلیل بر سیر تکاملی ایمان عبد المطلب دانستهو نشانه قوت آن گرفته و در تصحیح همین روایت«انا ابنالذبیحین»و داستان ذبح عبد الله اینگونه قلمفرسائی کردهاند:
...ما ملاحظه میکنیم که عبد المطلب در آغاز زندگی در حدیبوده که حتی فرزندان خود را به نامهائی چون عبد مناف وعبد العزی (6) نامگذاری کرده،ولی تدریجا بحدی از تسلیم و ایمانبخدای تعالی میرسد که ایمان وی ابرهه-صاحب فیل-را مرعوبخود میسازد،و بدانجا میرسد که سنتهائی را مانند قطع دستدزد،و حرمتخمر و زنا و حرمت طواف عریان،و وجوب وفاءبنذر...بنا مینهد،و مردم را به مکارم اخلاق ترغیب نموده و ازاشتغال به امور پست دنیائی باز میدارد،.. .
و بالاخره بمقامی میرسد که مستجاب الدعوه شده و بتها را یکسرهرها میکند...
و بخصوص پس از ولادت نوه عزیز و مورد علاقهاش حضرتمحمد«ص»،بدان حد از ایمان میرسد که بسیاری از نشانههاینبوت آنحضرت را به چشم دیده و بسیاری از کرامات و نشانههایقطعی نبوت آنحضرت را مشاهده میکند...
و بنابر این چه مانعی دارد که گفته شود:اعتقاد اولیه وی آن بودکه چنین تصرفی در باره فرزند خود و چنین نذری را میتواندبکند...
و این مطلب را هم به گفته بالا اضافه کنید که در شرایع گذشتهحرمت و جایز نبودن چنین نذری ثابت نشده بود،چنانچه در قرآنکریم آمده که مادر عمران در مورد فرزندی که در شکم دارد نذرمیکند که او را به خدمتخانه خدا بسپارد تا خدمتکاری خانهخدا را انجام دهد،یا آنکه خدای تعالی پیامبر خود ابراهیمعلیه السلام را به ذبح فرزندش اسماعیل دستور داده و امرمیفرماید...! (7)
و دوست دیگرمان دانشمند گرانمایه جناب آقای سبحانی نیزدر کتاب فروغ ابدیتبدون دغدغه و خدشه و بصورت یکداستان مسلم و قطعی،داستان مزبور را نقل کرده،و در پاورقیآنرا نشانه عظمت و قاطعیت جناب عبد المطلب دانسته و گوید:
این داستان فقط از این جهت قابل تقدیر است که بزرگی روح ورسوخ عزم و اراده عبد المطلب را مجسم میسازد،و درستمیرساند که تا چه اندازه این مرد پای بند به عقاید و پیمان خودبوده است...! (8)
و ما در امثال اینگونه روایات که نظیرش را در آینده نیزخواهیم خواند-مانند داستان شق صدر-میگوئیم:اگر روایت صحیحی در اینباره بدست ما برسد،و اصل داستان و یا اجمالآن در حدیث معتبری نقل شده باشد ما آنرا میپذیریم،و استبعادو بعید دانستن داستان با ذکر شواهد و دلیلهائی نظیر آنچه شنیدیدنمیتواند جلوی اعتقاد و پذیرفتن حدیث و روایت معتبر را بگیرد،و خلاصه استبعاد نمیتواند بجنگ حدیث معتبر برود،زیرا اگربنای قلمفرسائی و ذکر شاهد و دلیل باشد طرفین میتوانند برایمدعای خود قلمفرسائی کرده و دلیل بیاورند،و بلکه همانگونهکه خواندید،همان دلیلهائی را که یک طرف دلیل بر ضعف وبطلان داستان دانسته،طرف دیگر همانها را شاهد و دلیل برصحت و تقویت داستان میداند،و از اینرو باید بسراغ سند اینروایتبرویم و برای ما بیاعتباری این روایات و احادیث درحدی که برادر ارجمندمان آقای غفاری گفتهاند هنوز ثابت نشدهاست.
و بلکه میتوانیم بگوئیم اگر ما این داستان را از بعد دیگریبنگریم،همانگونه که ذکر شد میتوانیم دلیل بر کمال ایمانعبد المطلب بگیریم نه دلیل بر ضعف ایمان او بخدای تعالی و یاخدای نکرده نشانه بیایمانی او،زیرا عبد المطلب اینکار را برایتقرب هر چه بیشتر بخدای تعالی انجام داد نه برای هدفهای دیگرکه برخی عمدا یا اشتباها فهمیدهاند چنانچه در گفتههای برادر محترم ما بود،و از اینرو میبینیم محدث خبیر و متتبع بزرگوارشیعه مرحوم ابن شهر آشوب داستان را با همین بعد مورد بحث قرارداده و از روی همین دید مینگرد،و بدون ذکر سند و بعنوان یکداستان مسلم در کتاب نفیس خود«مناقب آل ابیطالب»اینگونهعنوان میکند:
و تصور لعبد المطلب ان ذبح الولد افضل قربة لما علم من حالاسماعیل علیه السلام فنذر انه متی رزق عشرة اولاد ذکور ان ینحراحدهم للکعبة شکرا لربه،فلما وجدهم عشرة قال لهم،یا بنی ماتقولون فی نذری؟فقالوا:الامر الیک،و نحن بین یدیک فقال:
لینطلق کل واحد منکم الی قدحه و لیکتب علیه اسمه ففعلوا و اتوهبالقداح فاخذها و قال:
عاهدته و الان او فی عهده اذ کان مولای و کنت عبده نذرت نذرا لا احب رده و لا احب ان اعیش بعده
فقدمهم ثم تعلق باستار الکعبة و نادی:«اللهم رب البلد الحرام،و الرکن و المقام،و رب المشاعر العظام،و الملائکة الکرام، اللهمانتخلقت الخلق لطاعتک،و امرتهم بعبادتک،لا حاجة منک فیکلام له»ثم امر بضرب القداح و قال:«اللهم الیک اسلمتهم و لک اعطیتهم،فخذ من احببت منهم فانی راض بما حکمت،و هب لیاصغرهم سنا فانه اضعفهم رکنا»ثم انشا یقول:
یا رب لا تخرج علیه قدحی و اجعل له واقیة من ذبحی
فخرج السهم علی عبد الله فاخذ الشفرة و اتی عبد الله حتی اضجعهفی الکعبة،و قال:
هذا بنی قد ارید نحره و الله لا یقدر شیء قدره فان یؤخره یقبل عذره
و هم بذبحه فامسک ابو طالب یده و قال:
کلا و رب البیت ذی الانصاب ما ذبح عبد الله بالتلعاب
ثم قال:«اللهم اجعلنی فدیته،وهب لی ذبحته»،ثم قال:
خذها الیک هدیة یا خالقی روحی و انت ملیک هذا الخافق
و عاونه اخواله من بنی مخزوم و قال بعضهم:
یا عجبا من فعل عبد المطلب و ذبحه ابنا کتمثال الذهب
فاشاروا علیه بکاهنة بنی سعد فخرج فی ثمان ماة رجل و هو یقول:
تعاورنی امر فضقتبه ذرعا و لم استطع مما تجللنی دفعا نذرت و نذر المرء دین ملازم و ما للفتی مما قضی ربه منعا و عاهدته عشرا اذا ما تکملوا اقرب منهم واحدا ما له رجعا فاکملهم عشرا فلما هممت ان افیء بذاک النذر ثار له جمعا یصدوننی عن امر ربی و اننی سارضیه مشکورا لیلبسنی نفعا
فلما دخلوا علیها قال:
یا رب انی فاعل لما ترد ان شئت الهمت الصواب و الرشد
فقالت:کم دیة الرجل عندکم؟قالوا:عشرة من الابل،قالت:واضربوا علی الغلام و علی الابل القداح،فان خرج القداح علیالابل فانحروها،و ان خرج علیه فزیدوا فی الابل عشرة عشرة حتی یرضی ربکم،و کانوا یضربون القداح علی عبد الله و علی عشرةفیخرج السهم علی عبد الله الی ان جعلها ماة،و ضرب فخرجالقداح علی الابل فکبر عبد المطلب و کبرت قریش، و وقععبد المطلب مغشیا علیه،و تواثبتبنو مخزوم فحملوه علی اکتفاهم،فلما افاق من غشیته قالوا:قد قبل الله منک فداء ولدک،فبینا همکذلک فاذا بهاتف یهتف فی داخل البیت و هو یقول:قبل الفداء.ونفذ القضاء،و آن ظهور محمد المصطفی، فقال عبد المطلب:
القداح تخطیء و تصیب حتی اضرب ثلاثا،فلما ضربها خرج علیالابل فارتجز یقول:
دعوت ربی مخلصا و جهرا یا رب لا تنحر بنی نحرا
فنحرها کلها فجرت السنة فی الدیة بماة من الابل (9) که چون تقریبا ترجمه آن بجز اشعار جالب آن قبلا در نقلداستان گذشته،از ترجمه آن خودداری میکنیم.اما روایت رابتمامی برای دوستان متتبعی که بخصوص با تاریخ و ادبیاتعرب آشنا هستند نقل کردیم تا معلوم شود که هدف عبد المطلباز آغاز تا بانجام و در همه فصلها و فرصتها یک هدف الهی بوده و بمنظور تقرب بخدای تعالی اینکار انجام گرفته،و همه جاسخن از خدا و ایثار و فداکاری در راه او و دعا و نیایش بدرگاه اوبوده،و میتوان این داستان را به گونهای که ابن شهر آشوب«ره»نقل کرده نمونهای از عالیترین تجلیات روحی و ایثار و گذشتو فداکاری عبد المطلب دانست،و بهترین پاسخ برای امثالفخر رازی بشمار آورد،و این شبهه را نیز با این روایتبگونهای که نقل شد برطرف کرد،اگر چه نقل مزبور در برخی ازجاها خالی از نقل اجتهادی نیست ولی از مثل ابن شهر آشوبکه خود خریت این فن و امین در نقل میباشد،پذیرفته است.
آمنه در جد چهارم (کلاب بن مره) با عبدالله همسر خود شریک بود برادران و کسان او در شهر مدینه میزیستند ولی پدر آمنه با خانوادهاش مدتی بود که در مکه اقامت داشتند.
پینوشتها:
1-عیون الاخبار ص 1170 و خصال صدوق ص 56 و 58.تفسیر قمی ص 559 و مفاتیح الغیب ج 7 ص 155.
2-مصادر گذشته و سیره ابن هشام ج 1 ص.151-155.
3-و در پارهای از تواریخ است که قرار شد بنزد زن«کاهنه»قبیله بنی سعد که نامش«سجام»و یا«قطبه»بود و در خیبر سکونت داشتبروند و هر چه او گفتبهمان گفته اوعمل کنند،و پس از آنکه بنزد وی آمدند او این راه را بآنها نشان داد،و در روایت صدوقاست که این پیشنهاد را عاتکه دختر عبد المطلب کرد و عبد المطلب نیز آنرا پسندید.
4-من لا یحضره الفقیه چاپ مکتبه صدوق ج 3 ص 89.
5-سوره انعام آیه 137.
6-در بحث قبلی گفتیم که عبد مناف نام ابو طالب و عبد العزی نام ابو لهب بوده.
7-الصحیح من السیرة ج 1 ص 70-69.
8-فروغ ابدیت ج 1 ص 94.
9-مناقب آل ابیطالب ج/1 ص 15 و 16
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]